به تقويم روميزي روي ميزم نگاه ميکنم؛ محرم دارد ميآيد. محکم کف دستم را به پيشانيام ميزنم، يعني که چقدر زود گذشته و چقدر زود از محرم سال گذشته، به محرم امسال رسيديم! به راستي که زمان و عقربههاي زمان، چقدر زود ميگذرند و سالي به سالهاي عمرمان اضافه ميکنند.
بوي خوبي ميآيد، به اطرافم نگاه ميکنم، خبري نيست. اما بوي خوب اسپند دود شده در هوا ميآيد. صداهاي خوبي دارم ميشنوم. اطرافم را خوب نگاه ميکنم، خبري نيست. صداي زنجيرهايي که به پشت عزاداران خورده ميشود، صداي دم گرفتن عزاداران، صداي نوحهخوان پير و جوان تکيهمان. يعني اين صداها از کجا ميآيند؟ کمي به خودم شک ميکنم، اما به بوي خوش اسپند دود شده در هوا و صداي عزاداران شک نميکنم. لابد خيال برم داشته است؟ اما خيالي در کار نيست، در ميان دسته عزاداري سيدامير آخشيجان را ميبينم که مشغول هماهنگي بين عزاداران حسيني است. مطمئن ميشوم که هيئت خودمان است. اين صداي خاطرات کودکي من است که در نظامآباد تهران، به گوش ميرسد. اين بوي اسپند خاطرات کودکي من است که پيچيده توي ذهن من، که پيچيده توي کوچهپسکوچههاي محلهاي که دوست ميداشتم و آرامگاه کودکيهاي من است. یادش به خیر سال گذشته میلاد حلت هم در هیئت محله پدریاش جزو سینهزنان بود که ناباورانه در اوج جوانی به دیدار معبود شتافت.
بغض ميکنم: دسته عزاداري هيئتمان، مقابل خانه مهدي کريمي رسيده است. شهيد شده است. عضو ستاد جنگهاي نامنظم شهيد چمران بود. رسم بر اين است که مادر شهيد، پدر شهيد، بيايند جلوي در و اسپند دود کنند و از عزاداران پذيرايي کنند. چرا کسي در را باز نميکند؟ چرا کسي از ما پذيرايي نميکند؟ همه بغض ميکنند، من بغض ميکنم. قطرههاي اشک ميريزند روي ميز و کاغذ سفيد نوشتههايم را خيس ميکنند. ياد غريبياش ميافتم؛ غريب کوچههاي نظامآباد، مهدي...!
نه، اينها خيال نيست، اينها تکههاي واقعي خاطرات من است. و محرم، به روايت تقويم روميزي روي ميزم، دارد از راه ميرسد. حالم بهتر ميشود، اين خاطرات حالم را بهتر ميکنند. امام حسين و خاطراتش، حال هر آدمي را بهتر ميکند. ياد خدا، آرامبخش قلبهاست، و ياد ياران خدا، تپش قلبها را بيشتر ميکند. ياد شهداي عزيز محلهمان لطيف اکبرنژاد، حميد توکلي، مرتضي تيموري و محسن حلتآبادی فراهانی و... قلبم تندتر ميزند، حالم بهتر ميشود و قطرههاي اشکم، پاکم ميکند. اگر دلتان گرفته، اگر حالتان خوب نيست، ياد تکيههاي روزگار کودکيتان بيفتيد، ياد علم و کتلهايي که داشتيد و ياد زنجيرهايي که عشق ميکرديد وقتي توي مشتتان ميگرفتيد. ياد امام حسين، آرام خواهد کرد قلبهايتان را...
با سلام
پاسخحذفخاطرات دروغ نمیگویند احساس عجیبی رو به من منتقل کرد من رو برد به سالهای دورکه خیلی وقت بود سری بهشون نزده بودم ازتون ممنونم.
خیلی به دلم نشست این نوشته ...
پاسخحذفممنونم ...
سلام هر چند من خاطراتی از محرم اونسالها ندارم اما انگاری که درک می کنم حس و حالتون رو.و تو احساساتتون سهیم می شم.
پاسخحذفاماراستش اومدم تو این وبلاگ که نظرم رو راجع به مقاله حل معادله چند مجهولی ازدواج دکتر مسعودغفاری بگم و بگم که چقدربه کمک احتیاج دارم. مقالش فوق العاده بود. خیلی زیبا بود . حرفای دلمرو زد. اما می خوام بدونم چی جوری می شه تو کوتاهترین مدت به این خصوصیات بلوغ شخصیتی توی شخص موردنظر پی برد. لطفاً راهنماییم کنین. من توشرایطیمکه به کمکتون احتیاج دارم. سپاسگزار میشم اگه راهنماییم کنید.آدرس ایمیل من mnf_hamin@yahoo.com
ممنون
پاسخحذفزیبابود. کاش پایداری رواز محرم یاد بگیریم.آمین
پاسخحذف